سال تحویل

سین‌ها را که چیدم 
عکس انداختم با تنهایی خودم که بی تو 
که چند سال از آن همه ای کاش‌ها گذشت
و کنار هم نبودیم هرگز 
و سال تحویل بشود یا نه ؟
از من روسری‌های آبی در سفره تو باد می‌خورند
از تو 
ماهی‌هایی که ناگزیر قفس را پذیرفته‌اند
سفره را چیده‌ام 
کنار خودم 
کنار خودت 
و خیلی‌ها باید کسی کنارشان باشد که نیست ..
نیست که نباید بوده باشد
نیست که سفره همیشه بفهمد بزرگترین تحولش تیر خورده است
نیست که نیست
و گشتن بی‌فایده نبود 
زیراکه خاطرات ما 
کنار ما پنهانی نشستند ..
برای دیگری چای دم کردند 
روی هم را بوسیدند 
که سال خوبی آغاز شده باشد !

برای تو بمیرم

هیچ وقت 

حد خودم را نفهمیده ام 

مثلا 

پای عشق درمیان باشد

میخواهم 


جای دوست داشتنت

هی برای تو 

بمیرم

بمیرم

بمیرم





«ماندانا طورانی»

چرا؟

درست زمانی که دوست داشتنت را اعتراف کردم
و هنوز مانده ام چرا همه معشوقها می روند
به راهی ،
به امید کسی که شاید قرار نیست
اصلاً باشد .


«گیلدا ایازی»

تونیستی

تو نیستی 
این باران بیهوده می‌بارد
ما خیس نخواهیم شد 
بیهوده این رودخانه‌ی بزرگ 
موج بر می‌دارد و می‌درخشد 
ما بر ساحل آن نخواهیم نشست
جاده‌ها که امتداد می‌یابند
بیهوده خود را خسته می‌کنند
ما با هم در آن‌ها راه نخواهیم رفت 
دل تنگی‌ها ، غریبی‌ها هم بیهوده است
ما از هم خیلی فاصله داریم
نخواهیم گریست
بیهوده تو را دوست دارم
بیهوده زندگی می‌کنم
این زندگی را قسمت نخواهیم کرد.

"عزیز نسین"

بعد از تو

نازنینم !
عادت نیست از این فاصله برای تو نوشتن.. اجبار است.
اعترافش هم وحشتناک است
ولی‌ همین تاریکی‌
همین سکوت محض
این درد
تو را به من نزدیکتر می‌‌کند!
آدم ها
با حضور‌های کم رنگشان
با بودن‌هایی‌ که به بدترین وجه ممکن
با منطقی‌ که من نمی‌فهمم
با احساسی‌ که آنها نمی‌‌فهمند
واقعه‌ی نبودن تو را یادآوری می‌‌کنند!
بعد از تو
هیچ چیزِ آدم‌ها
جز لحظه ی وداع‌شان
برای من شور آفرین نیست.
 
"نیکی‌ فیروزکوهی"

آدمهایی هستند که شاید کم بگویند دوستت دارم
یا شاید اصلا به زبان نیاورند دوست داشتنشان را
بهشان خرده نگیرید
این آدمها فهمیده اند دوستت دارم
حرمت دارد
مسئولیت دارد
ولی وقتی به کارهایشان نگاه کنی
دوست داشتن واقعی را میفهمی
میفهمی که همه کار میکند تا تو بخندی ، تا تو شاد باشی
آزارت نمیدهد ، دلت را نمی شکند
من این دوست داشتن را می ستایم

زویا پیرزاد

انکار کن

انکار کن
خیابانی را که هر روز
قدم به قدم
دلتنگی هایمان را به هم نزدیک تر می کرد
انکار کن
عاشقانه هایی را
که روی لب هایمان به رقص می آمد
انکار کن
کافه ای قدیمی با فنجان هایی تلخ را
که شیرینی لب هایمان را دوست داشت
انکار کن
حتی انگشت هایت را
وقتی که دلتنگی بین انگشت های مرا پر میکرد
انکار کن
من هم فکر می کنم
که اتفاقی سر از این شعر درآورده ای

"یزدان تورانی"

من یک زن خوشبختم!

من یک زن خوشبختم!
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
و تو که هر روز به پنجره ی اتاقم پیله می کنی
یک روز پروانه ای خوشبخت می شوی

با این همه
دروغ عنکبوتی ست
که مدام
در دهانم تار می تند.
 
"منیره حسینی"

رفتن که بهانه نمی خواهد

رفتن که بهانه نمی خواهد،
یک چمدان می خواهد از دلخوری هاى تلنبار شده و
گاهى حتى دلخوشی هاى انکار شده ...
رفتن که بهانه نمی خواهد،
وقتى نخواهى بمانى،
با چمدان که هیچ بى چمدان هم می روى !

ماندن...
ماندن اما بهانه مى خواهد،
دستى گرم، نگاهى مهربان، دروغ هاى دوست داشتنى،
دوستت دارم هایى که مى شنوى اما باور نمى کنى،
یک فنجان چاى، بوى عود، یک آهنگ مشترک، خاطرات تلخ و شیرین ...

وقتى بخواهى بمانى، 
حتى اگر چمدانت پر از دلخورى باشد
خالى اش مى کنى و باز هم می مانى ...
می مانى و وقتى بخواهى بمانى
نم باران را رگبار مى بینى و بهانه اش مى کنى براى نرفتنت !

آرى،
آمدن دلیل مى خواهد
ماندن بهانه 
و رفتن هیچکدام ...
 
"فروغ فرخزاد"

با تو عهد کردم

 با تو عهد کردم
  که دوستت نداشته باشم

  سپس در برابر این تصمیم بزرگ، ترسیدم

  با تو عهد کردم که برنگردم

  و برگشتم

  از دلتنگی نَمیرم

  و مُردم

  بارها عهد کردم

  و بارها تصمیم گرفتم که کنار بکشم

  و به خاطر ندارم که کنار کشیده باشم

  با توعهد کردم که برنگردم

  و برگشتم

   از دلتنگی نَمیرم

  و مُردم

  عهد‌هایی کردم بزرگ‌تر از خودم

  چه کردم من با خودم؟

  دروغ می‌گفتم از فرط راستگویی

  و خدا را شکر که دروغ می‌گفتم

 

     "نزار قبانی"