انکار کن

انکار کن
خیابانی را که هر روز
قدم به قدم
دلتنگی هایمان را به هم نزدیک تر می کرد
انکار کن
عاشقانه هایی را
که روی لب هایمان به رقص می آمد
انکار کن
کافه ای قدیمی با فنجان هایی تلخ را
که شیرینی لب هایمان را دوست داشت
انکار کن
حتی انگشت هایت را
وقتی که دلتنگی بین انگشت های مرا پر میکرد
انکار کن
من هم فکر می کنم
که اتفاقی سر از این شعر درآورده ای

"یزدان تورانی"

من یک زن خوشبختم!

من یک زن خوشبختم!
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
و تو که هر روز به پنجره ی اتاقم پیله می کنی
یک روز پروانه ای خوشبخت می شوی

با این همه
دروغ عنکبوتی ست
که مدام
در دهانم تار می تند.
 
"منیره حسینی"

رفتن که بهانه نمی خواهد

رفتن که بهانه نمی خواهد،
یک چمدان می خواهد از دلخوری هاى تلنبار شده و
گاهى حتى دلخوشی هاى انکار شده ...
رفتن که بهانه نمی خواهد،
وقتى نخواهى بمانى،
با چمدان که هیچ بى چمدان هم می روى !

ماندن...
ماندن اما بهانه مى خواهد،
دستى گرم، نگاهى مهربان، دروغ هاى دوست داشتنى،
دوستت دارم هایى که مى شنوى اما باور نمى کنى،
یک فنجان چاى، بوى عود، یک آهنگ مشترک، خاطرات تلخ و شیرین ...

وقتى بخواهى بمانى، 
حتى اگر چمدانت پر از دلخورى باشد
خالى اش مى کنى و باز هم می مانى ...
می مانى و وقتى بخواهى بمانى
نم باران را رگبار مى بینى و بهانه اش مى کنى براى نرفتنت !

آرى،
آمدن دلیل مى خواهد
ماندن بهانه 
و رفتن هیچکدام ...
 
"فروغ فرخزاد"

با تو عهد کردم

 با تو عهد کردم
  که دوستت نداشته باشم

  سپس در برابر این تصمیم بزرگ، ترسیدم

  با تو عهد کردم که برنگردم

  و برگشتم

  از دلتنگی نَمیرم

  و مُردم

  بارها عهد کردم

  و بارها تصمیم گرفتم که کنار بکشم

  و به خاطر ندارم که کنار کشیده باشم

  با توعهد کردم که برنگردم

  و برگشتم

   از دلتنگی نَمیرم

  و مُردم

  عهد‌هایی کردم بزرگ‌تر از خودم

  چه کردم من با خودم؟

  دروغ می‌گفتم از فرط راستگویی

  و خدا را شکر که دروغ می‌گفتم

 

     "نزار قبانی"

زن ها گاهی

زن‌ها گاهی تمامی ِ دنیایشان را
میان ِ چاردیـواری ِ آغوش یک مرد جستجو می کنند
زنی که خنده ها و گریه هایش؛
ناز و بهانه هایش
همه و همه،
تنها آغوش ِ خالص ِ مردانه ات را می خواهد
که مبادا برای لحظه ای 
دست از مردانگی ات برداری!

زن‌ها گاهی دلتنگی هایشان را
بی صدا فریاد می زنند
که اگر دلتنگی هایشان 
درمان نشود ...
زندگی هرچقدر هم روزهای بهاری را
به رخِ روزهایشان بکشد
باز هم انگار همه چیز برایشان 
بی روح و بی رنگ است
خوش نباشد اگر دلشان؛
خنده‌هایشان هرچقدر هم 
گوش فلک را کر کند؛
باز از دلشان تنها 
صدایِ بغضِ جامانده ی بیخِ گلو می آید!

زن‌ها 
کسی را می خواهند 
که درک شان کند
که فهمیده شوند
همـدِل و همدمی می خواهند
که برایش بگویـند:
"تــو" 
مردانه پایِ مرادنگی ات،
پایِ من ِ زندگی ات بمان
"من"
همـه ی زنـانـگی ام را پایِ تو 
پای ِ دنیایــمان خواهم داد ... 

"عادل دانتیسم"

امنیت یعنی تو

آقای خاص من،امنیت یعنی تو...
امنیت یعنی محکم دستت را گرفتن...
با دیوانگی هابت زندگی کردن...
احساس مردانه ات رافهمیدن...
دستت را که می گیرم...
صورتت را که می بوسم...
می دانم ناب تر از دستهای تو دستی نیست..،
می دانم ماندنی تر از نگاه تو چشمی نیست...
می دانم برای بوسه هایم مرز نمی گذاری...
برای خنده هایم می خندی...
برای گریه هایم شانه می شوی...
می دانم برای راست گفتن مستی نمی خواهی...
پس همیشه در قلب کوچک عاشقم بمان...

قهر نکن عزیزم

قهر نکن عزیزم!
همیشه که عشق
پشت پنجره هامان سوت نمی زند
گاهی هم باد
شکوفه های آلوچه را می لرزاند
دنیا همیشه قشنگ نیست
پاشو عزیزم!
برایت یک سبد ،گل ِ نرگس آورده ام
با قصه ی آدم ها روی پل
آدم ها روی پل راه می روند
آدم ها روی پل می ترسند
آدمها
روی پل
می میرند