من تمامی ِ مردگان بودم:
مرده ی پرندگانی که می خوانند
و خاموش اند،
مرده ی زیبا ترین جانوران
بر خاک و در آب
مرده ی آدمیان همه
از بد و خوب...
من آنجا بودم
در گذشته
بی سرود.
با من رازی نبود
نه تبسمی
نه حسرتی.
به مهر
مرا
بی گاه
در خواب دیدی
و با تو
بیدار شدم...
احمد شاملو
وقتی که دوست ات دارم
گوئی در یک روز سرد زمستانی
دست های تو را می پوشم
گوشۀ حوصله ام ساکت می نشینم
به قطره های باران گوش می سپارم
و به شعله های عشق تو می نگرم
و در جیرجیر ِ بی تعجیل ِ واقعیّتی آرام
چون رقص نرگس های زرد
در نفس برکه های سبز
در صندلی احساس عاشقانه ام
چشمان تو را تاب می خورم
وقتی که دوست ات دارم
گرم و شرجی می شوم
عشق ات به من می چسبد
و من چون شبنم
در عطر گل ها می درخشم
وقتی که دوست ات دارم
بیرون می دویم
و در برف فرشته می سازیم
و جهانمان را
با فریادُ هُل دادنُ خنده
دست تکان می دهیم
وقتی که دوست ات دارم
و دنیای من
از لبخند چشمان ات چراغانی ست
دیگر
هرگز نمی خواهم بمیرم
وقتی که دوست ات دارم !
پرویز صادقی