روزت مبارک مامان...

مادرم فکر می کند خوبم ، زندگی بر مدار می گذرد

روزهـای همیشه سـرد ِ من ، در لباس ِ بهار می گذرد


صبح ها فکر می کنم که شب است ، عصرها فکر میکنم که شب است

مدتی می شود که فهمیدم ، زندگی توی غار می گذرد


دورم از او که دووسـتـش دارم ، او که تکــرار ... نه ! نخواهد شد!

بعد از این روزهای سرشارم ، تا ابد بی قرار می گذرد


حق ندارم که عاشــقـش باشــم ، حق ندارم که حرف هم بزنم

مــادرم ! خوب نیستم اما ، خوب ِ من روزگار می گذرد ...