غمگین ترین شادی دنیاست!

زن بـــودن
غمگین ترین شادی دنیاست!
و نمـــی دانی
من به خاطــر تو ...
چقـــدر

به اشکـــهایم لبخند زده ام!!



سمانه سوادی

تمام اتاق بوی تو را گرفته است

تمام اتاق بوی تو را گرفته است
زیر سیگاری را
خالی می کنم
می شورم
اما هنوز هم دهانش
بوی آخرین بوسه را می دهد

پنجره را باز میکنم
پرده عطر تو را در اتاق دور می زند
و من آغوش تو را بیرون می آورم و
با دگمه هایش
فال می گبرم
می آید
نمی آید
می آید
نمی آید
اگر دگمه ی افتاده ی یقه ات را دوخته بودم

حتما می آمدی !


سمانه سوادی

خالی

عجیب هوس کرده ام

دستهایت را

مثل نوزادی که در جستجوی سینه ی مادرش

با دهان باز

تمام گهواره را

نفس می کشد

دستهای من

خالی اتاق را

به کبودی می رود

وقتی نا امید می شود

از لمس مهربان ترین اتفاقی که

نمی افتد

از چشمهایم...!



سمانه سوادی