خودت را در من جا بگذار...

حدس می‌ زنم

که خواهی گریخت

التماس نمی‌کنم

از پی‌ات نمی‌دوم

اما صدایت را در من جا بگذار.

 

می‌دانم که از من دل می‌کنی

راهت را نمی‌بندم

اما عطر موهایت را در من جا بگذار.

 

می‌دانم که از من جدا خواهی شد

خیلی ویران نمی‌شوم

از پا نمی‌افتم

اما رنگت را در من جا بگذار.

 

احساس می‌کنم

تباه خواهی شد

و من خیلی غمگین می‌شوم

اما گرمایت را در من جا بگذار.

 

فرقش را با حالا می‌دانم

که فراموشم خواهی کرد

و من اقیانوسی خواهم شد

سیاه و غم‌انگیز

اما طعم بودنت را در من جا بگذار.

 

هر طور شده خواهی رفت

و من حق ندارم که تو را نگه دارم

اما خودت را در من جا بگذار.

 

"عزیز نسین"

تونیستی

تو نیستی 
این باران بیهوده می‌بارد
ما خیس نخواهیم شد 
بیهوده این رودخانه‌ی بزرگ 
موج بر می‌دارد و می‌درخشد 
ما بر ساحل آن نخواهیم نشست
جاده‌ها که امتداد می‌یابند
بیهوده خود را خسته می‌کنند
ما با هم در آن‌ها راه نخواهیم رفت 
دل تنگی‌ها ، غریبی‌ها هم بیهوده است
ما از هم خیلی فاصله داریم
نخواهیم گریست
بیهوده تو را دوست دارم
بیهوده زندگی می‌کنم
این زندگی را قسمت نخواهیم کرد.

"عزیز نسین"