به تو می اندیشم

مثل نفس کشیدن
بی آنکه بدانم به تو می اندیشم
افکار من آزادند به هر کجا که می خواهند بروند
و عجیب است که همه راهشان به سوی توست
و این حس را  به من می دهند که می خواهم با تو باشم
و چه جایی امن تر از چشمانت، قلبت و آغوشت؟!
چیزی وجود ندارد که من بیشتر از با تو بودن بخواهم
دنیا را از دست می دهم و تو تمام دنیای من می شوی
به هر سمتی که می روم به تو می رسم
 فکر کردن به تو گداری ست برای عبور از طوفان تتهائی
وقتی به تو می اندیشم تمام رؤیاها به دنبالم می افتند
و فاصله چیزی نیست جز باغ هایی که در آن گل های اشتیاق می روید
چیزی بالاتر از این نیست که من سبب خوشبختی تو باشم
و تو کلید دار تنها گنجینۀ دنیا
تو در قلب من...
هر روز ِ بی تو مثل یک روز ِ بی خورشید است، نفسم می گیرد!
تو را با قلبم می بینم و با روحم می بوسم
 
"پرویز صادقی"

پیش از تو


پیش از آنکه تو را ببینند
چشم هایم کجا بودند ؟!
و پیش از آنکه
تو را در آغوش بگیرند
دست هایم چه می کردند ؟!
پیش از تو
هرگز نبوده ام  انگار !
که من در تو به دنیا آمدم 
و تو در سینه ام می رقصی
آنجا که هیچ کس
تو را نمی بیند
و در زیبائی ات یاد می گیرم
چگونه شعر بگویم !
 

پرویز صادقی

وقتی که دوست ات دارم !

وقتی که دوست ات دارم

گوئی در یک روز سرد زمستانی

دست های تو را می پوشم 

گوشۀ حوصله ام ساکت می نشینم

به قطره های باران گوش می سپارم

و به شعله های عشق تو می نگرم

و در جیرجیر ِ بی تعجیل ِ واقعیّتی آرام

چون رقص نرگس های زرد

در نفس برکه های سبز 

در صندلی احساس عاشقانه ام

چشمان تو را تاب می خورم

وقتی که دوست ات دارم

گرم و شرجی می شوم

عشق ات به من می چسبد

و من چون شبنم

در عطر گل ها می درخشم

وقتی که دوست ات دارم

بیرون می دویم

و در برف فرشته می سازیم

و جهانمان را

با فریادُ هُل دادنُ خنده

دست تکان می دهیم

وقتی که دوست ات دارم

و دنیای من

از لبخند چشمان ات چراغانی ست

دیگر

هرگز نمی خواهم بمیرم

وقتی که دوست ات دارم !


پرویز صادقی