دوست داشتنت را به من بسپار

یک روز ترا از عمق قصه های هزار و یک شب بیرون می کشم


و به آرامی پای فنجان قهوه ام می نشانم

به تو می آموزم که چگونه از بعیدترین روزن قلبم وارد شوی

و در بهترین نقطه ی آن ساکن!

آنگاه تو را پنهان می کنم

پشت کوهی از تشبیه های شاعرانه

پشت انبوهی از قصه های عاشقانه

پشت غزل و قصیده

پشت کنایه و ایهام

چنان که هیچ چشم پرسشگری تو را نبیند

و هیچ دست مشتاقی به تو نرسد

من تو را دوست خواهم داشت

آرام و ممتد...

ساکت و صبور...

چنان که پادشاه قصه های شهرزاد را ناتمام رها کند

و بهرام از هفت کوشک دل بکند

و شتابان به دیدار تو بیایند

من می توانم زیباترین ترکیب ها را کنار هم بچینم

و تو را در اوج غزلی زیبا بستایم

ببین!من عاشقت بودن را خوب بلدم!

دوست داشتنت را به من بسپار...