زن ها گاهی

زن‌ها گاهی تمامی ِ دنیایشان را
میان ِ چاردیـواری ِ آغوش یک مرد جستجو می کنند
زنی که خنده ها و گریه هایش؛
ناز و بهانه هایش
همه و همه،
تنها آغوش ِ خالص ِ مردانه ات را می خواهد
که مبادا برای لحظه ای 
دست از مردانگی ات برداری!

زن‌ها گاهی دلتنگی هایشان را
بی صدا فریاد می زنند
که اگر دلتنگی هایشان 
درمان نشود ...
زندگی هرچقدر هم روزهای بهاری را
به رخِ روزهایشان بکشد
باز هم انگار همه چیز برایشان 
بی روح و بی رنگ است
خوش نباشد اگر دلشان؛
خنده‌هایشان هرچقدر هم 
گوش فلک را کر کند؛
باز از دلشان تنها 
صدایِ بغضِ جامانده ی بیخِ گلو می آید!

زن‌ها 
کسی را می خواهند 
که درک شان کند
که فهمیده شوند
همـدِل و همدمی می خواهند
که برایش بگویـند:
"تــو" 
مردانه پایِ مرادنگی ات،
پایِ من ِ زندگی ات بمان
"من"
همـه ی زنـانـگی ام را پایِ تو 
پای ِ دنیایــمان خواهم داد ... 

"عادل دانتیسم"

امنیت یعنی تو

آقای خاص من،امنیت یعنی تو...
امنیت یعنی محکم دستت را گرفتن...
با دیوانگی هابت زندگی کردن...
احساس مردانه ات رافهمیدن...
دستت را که می گیرم...
صورتت را که می بوسم...
می دانم ناب تر از دستهای تو دستی نیست..،
می دانم ماندنی تر از نگاه تو چشمی نیست...
می دانم برای بوسه هایم مرز نمی گذاری...
برای خنده هایم می خندی...
برای گریه هایم شانه می شوی...
می دانم برای راست گفتن مستی نمی خواهی...
پس همیشه در قلب کوچک عاشقم بمان...

قهر نکن عزیزم

قهر نکن عزیزم!
همیشه که عشق
پشت پنجره هامان سوت نمی زند
گاهی هم باد
شکوفه های آلوچه را می لرزاند
دنیا همیشه قشنگ نیست
پاشو عزیزم!
برایت یک سبد ،گل ِ نرگس آورده ام
با قصه ی آدم ها روی پل
آدم ها روی پل راه می روند
آدم ها روی پل می ترسند
آدمها
روی پل
می میرند

تو را به اندازه نفسم دوست دارم

نمی دانم
تو را به اندازه‌ی نفسم دوست دارم
یا نفسم را به اندازه‌ی تو!؟
نمی دانم ..
چون تو را دوست دارم نفس می کشم
یا نفس می کشم که تو را دوست بدارم!؟
نمی دانم ..
زندگی‌ام تکرار دوست داشتن توست،
یا تکرار دوست داشتن تو، زندگی ام !
تنها می دانم:
که دوست داشتنت 
لحظه، لحظه، لحظه‌ی زندگی ام را می سازد
و عشقت
ذره، ذره، ذره ی وجودم را !

دوست داشتنت را به من بسپار

یک روز ترا از عمق قصه های هزار و یک شب بیرون می کشم


و به آرامی پای فنجان قهوه ام می نشانم

به تو می آموزم که چگونه از بعیدترین روزن قلبم وارد شوی

و در بهترین نقطه ی آن ساکن!

آنگاه تو را پنهان می کنم

پشت کوهی از تشبیه های شاعرانه

پشت انبوهی از قصه های عاشقانه

پشت غزل و قصیده

پشت کنایه و ایهام

چنان که هیچ چشم پرسشگری تو را نبیند

و هیچ دست مشتاقی به تو نرسد

من تو را دوست خواهم داشت

آرام و ممتد...

ساکت و صبور...

چنان که پادشاه قصه های شهرزاد را ناتمام رها کند

و بهرام از هفت کوشک دل بکند

و شتابان به دیدار تو بیایند

من می توانم زیباترین ترکیب ها را کنار هم بچینم

و تو را در اوج غزلی زیبا بستایم

ببین!من عاشقت بودن را خوب بلدم!

دوست داشتنت را به من بسپار...

مرز تنهایی

مرزها تنها می‌توانند،

لب‌ها را از هم دور نگه دارند!


نسیمی که هرشب

موهایت را

بر پیشانیت می‌ریزد؛

باد پریشانی‌ست

که از انگشتان من گذشته است . . .


" علیرضا عباسی"

دوست داشتن آدم ها

دوست داشتن آدم ها را می توان

از توجه آنها فهمید

وگرنه

حرف را که

همه می توانند بزنند ...

 

"پائولو کوئلیو"

چشمان تو

چشمان تو
معنای تمام جمله های ناتمامی ست
که عاشقان جهان
دستپاچه در لحظه دیدار فراموشی گرفتند
و از گفتار بازماندند...
کاش می توانستم
ای کاش خودم را
در چشم های تو حلق آویز کنم!
 
"عباس معروفی"

همین که هستی

همین که هستی
همین که لابلای کلماتم
نَفَس می کشی
راه می روی
در آغوشم می گیری
همین که پناه ِ واژه هایم شده ای
همین که سایه ات هست
همین که کلماتم از بی "تو"یی
یتیم نشده اند
کافی‌ست برای یک عمر آرامش؛
باش
حتی همین قدر دور
حتی همین قدر دست نیافتنی...

وقتی که تو نیستی

وقتی که تو نیستی
من حُزن هزار آسمانِ بی اردیبهشت را
گریه می کنم
 
فنجانی قهوه در سایه های پسین،
عاشق شدن در دی ماه
مردن به وقتِ شهریور
 
وقتی که تو نیستی
هزار کودک گمشده در نهان من
لای لای مادرانه تو را می طلبند.



 
"سید علی صالحی"