تو به دستهای من فکر کن
من به تنت
هرجا که باشم
دستهام گُر میگیرد
شعلهور میشود
تو به چشمهای من فکر کن
من به راه رفتنت
هرجای این دنیا باشی
میآیی
نارنجی من
سراسیمه و خندان میآیی
تو به خورشید فکر کن
من به ماه
زمانی میرسد که هر دو در یک آسمان ایستادهاند
روبروی هم
به شبی فکر کن
که نه ماه دارد ، نه خورشید
تو را دارد.
عباس معروفی
آرامم!
دارم بهخیالِ
تو راه میروم
بهحالِ تو
قدم میزنم
آرامم!...
دارم برایِ
تو چای میریزم
کم رنگ وُ
استکان باریک
پر رنگ وُ
شکسته قلم
آرامم!
دارم برایِ
تو خواب میبینم
خوابی خوب
خوابی خوش
خوابی پر از
چشمهایِ قشنگِ تو!
صدایِ جانَم
گفتنِ تووُ
برایِ تو
مُردنِ،
من!
آرامم،
بهخوابی
پراز خیلی دوستت دارم!
پر از کجا
بودی
پر از سلام،
دلم برایِ تو تنگ شده است
دارم برایِ
تو خواب میبینم
من سالهاست به دوست داشتنِ تو آرامم.
افشین صالحی
آه ، ای عشق تو در جان و تن من جاری
دلم آن سوی زمان
با تو آیا دارد
ــ وعده ی دیداری ؟
ــ چه شنیدم ؟
تو چه گفتی ؟
ــ آری ؟!
حمید مصدق
حتما می آمدی !
سمانه سوادی
دلم یک آغوش بی غربت میخواهد
یک آغوش پر سلام ، پر نوازش
یک آغوش آرام و نجیب ، بی بهانه
یک آغوش عاشقانه ، پر ترانه
دلم یک بغل خالی از قانون طبیعت
یک بغل برای تعبیر خواب من
یک آغوش بیرنگ ، بی نیرنگ
یک آغوش پر فریاد از عشق من
دلم یک دل گرم برای حرفهای من
دلم یک کلام حرف برای دل من
دلم یک آغوش پر نوازش ؛
دلم انگار تو را میخواهد
دلم انگار تو را میخواهد....
نیکی فیروز کوهی
هر صبح
از خواب می پرم
عجله می کنم
دلفین های آبی را بـه موهایم می زنـم
جای ِ لب هایت را بـر لب هایم صـورتی می کنـم
مـیـز را می چینم
صدایـت می زنـم
بعـد بـه یـاد می آورم
از پـاییز بـه بعد
دیگر نبوده ای و من
هر صبح از خواب پریده ام
عجله کرده ام
دلفین هـای ِ آبی را بـه مـوهایم زده ام
جای ِ لب هایت را بـر لـب هایـم صورتی کـرده ام
میز را چیده ام و بعد
صدایت زده ام...
روجا چمنکار
زن که باشی
نمی توانی انکار کنی تشنه ی بوی تن مردت هستی
همیشه و هر لحظه
دست خودت نیست
زن که باشی
آفریده می شوی برای عشق ورزیدن
برای نگاههای مهربانانه
برای بوسه های آتشین
زن که باشی
تمام تنت طعم تلخ عطر گس مرد را می طلبد
زن که باشی
سرشاری از عاشقی های ناتمام
پر شده ای از زیبایی از هر زیبایی
زن که باشی اما
دست خودت نیست
اگر مردت طعم لبهایش طعم تو را بدهد
تمام هستی مردانه اش را با تمام وجودت دوست خواهی داشت
بی آنکه ذره ای کم بگذاری.
فروغ فرخزاد
دستهایت را
مثل نوزادی که در جستجوی سینه ی مادرش
با دهان باز
تمام گهواره را
نفس می کشد
دستهای من
خالی اتاق را
به کبودی می رود
وقتی نا امید می شود
از لمس مهربان ترین اتفاقی که
نمی افتد
از چشمهایم...!
سمانه سوادی
دلم تنگ است
مثل لباس سالهای دبستانم
مثل سالهای مأموریتهای طولانیِ پدر
که نمیفهمیدم
وقتی میگویند کسی دورَست
...
یعنی چقدر دورَست
لیلا کردبچه
از دیدار تو بازمیگردم
با دستهایی که در دستهایام جا ماندهاند
و حرفهایی که در دهانام...
از دیدار تو بازمیگردم
با چشمهایی،
که راه خانه را بازنمیشناسد
کسی در رگهایام راه میرود
کسی در قلبام میایستد
و در جیبهایم دستیست
که بوی ِ عشق میدهد...
در آیینه نگاه میکنم
تو را میبینم
مریم ملک دار
-----------------------------------
دل نوشت:
آدم ها در هر دیدار ،هر آغوش ، بعد هر لبخند ،تکه هایی از خودشان را …تکه هایی از دلشان را …جا می گذارند...