زن ها گاهی

زن‌ها گاهی تمامی ِ دنیایشان را
میان ِ چاردیـواری ِ آغوش یک مرد جستجو می کنند
زنی که خنده ها و گریه هایش؛
ناز و بهانه هایش
همه و همه،
تنها آغوش ِ خالص ِ مردانه ات را می خواهد
که مبادا برای لحظه ای 
دست از مردانگی ات برداری!

زن‌ها گاهی دلتنگی هایشان را
بی صدا فریاد می زنند
که اگر دلتنگی هایشان 
درمان نشود ...
زندگی هرچقدر هم روزهای بهاری را
به رخِ روزهایشان بکشد
باز هم انگار همه چیز برایشان 
بی روح و بی رنگ است
خوش نباشد اگر دلشان؛
خنده‌هایشان هرچقدر هم 
گوش فلک را کر کند؛
باز از دلشان تنها 
صدایِ بغضِ جامانده ی بیخِ گلو می آید!

زن‌ها 
کسی را می خواهند 
که درک شان کند
که فهمیده شوند
همـدِل و همدمی می خواهند
که برایش بگویـند:
"تــو" 
مردانه پایِ مرادنگی ات،
پایِ من ِ زندگی ات بمان
"من"
همـه ی زنـانـگی ام را پایِ تو 
پای ِ دنیایــمان خواهم داد ... 

"عادل دانتیسم"

تو را به اندازه نفسم دوست دارم

نمی دانم
تو را به اندازه‌ی نفسم دوست دارم
یا نفسم را به اندازه‌ی تو!؟
نمی دانم ..
چون تو را دوست دارم نفس می کشم
یا نفس می کشم که تو را دوست بدارم!؟
نمی دانم ..
زندگی‌ام تکرار دوست داشتن توست،
یا تکرار دوست داشتن تو، زندگی ام !
تنها می دانم:
که دوست داشتنت 
لحظه، لحظه، لحظه‌ی زندگی ام را می سازد
و عشقت
ذره، ذره، ذره ی وجودم را !