دوستت دارم مهربانم...

دوﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻢ
ﺩﻟﻢ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽﻃﻠﺒﺪ...
ﺍﯾﻦ ﭼﻨﺪ ﺳﻄﺮ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻢ
ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﯽ
ﺛﺎﻧﯿﻪﻫﺎ
ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﺬﺭﺩ
ﭘﺮ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺗﻮﺳﺖ
ﻭ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻭﺍﺝﻫﺎﯼ ﺑﺎ ﺷﮑﻮﻫﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ...
ﺑﮕﺬﺭﯾﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ
ﯾﺎﺱﻫﺎﯼ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﻣﯽﺷﮑﻔﻨﺪ
ﺍﺑﺮﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﻬﺎﺭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻣﯽﺭﻗﺼﻨﺪ
ﺷﻤﻌﺪﺍﻧﯽﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻋﻄﺮﺁﮔﯿﻦ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ﻫﻮﺍ ﺭﺍ
ﭼﻠﭽﻠﻪﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺳﺮﻭﺩ ﻋﺸﻖ ﺳﺮ ﺩﺍﺩﻩﺍﻧﺪ
ﺩﺷﺖﻫﺎﯼ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﻕ ﻋﺸﻖ ﺗﻮﺳﺖ
ﻭ...
ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻬﺎﻧﻪﯼ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻦ ﺗﻮﯾﯽ
ﻭ ﺑﮕﺬﺭﯾﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ
ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻓﺘﺮﻫﺎﯾﻢ ﺑﻪﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﻭﺭﻕ ﺧﻮﺭﺩﻩﺍﻧﺪ...
ﻣﻦ ﻣﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻣﯽﮐﻨﻢ
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻢ
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻣﯽﺭﻗﺼﻢ
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻣﯽﻣﺎﻧﻢ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻣﯽﻣﯿﺮﻡ.
 
"شهره روحبانی"

روزت مبارک مامان...

مادرم فکر می کند خوبم ، زندگی بر مدار می گذرد

روزهـای همیشه سـرد ِ من ، در لباس ِ بهار می گذرد


صبح ها فکر می کنم که شب است ، عصرها فکر میکنم که شب است

مدتی می شود که فهمیدم ، زندگی توی غار می گذرد


دورم از او که دووسـتـش دارم ، او که تکــرار ... نه ! نخواهد شد!

بعد از این روزهای سرشارم ، تا ابد بی قرار می گذرد


حق ندارم که عاشــقـش باشــم ، حق ندارم که حرف هم بزنم

مــادرم ! خوب نیستم اما ، خوب ِ من روزگار می گذرد ...

می آید، می ماند
تا آخرش برای همیشه
بند بند وجودت او می شود
آغشته عطر بودنش می شوی
فضای بودنت مملو از بودنش میشود
صدایش آرامت میکند و دوریش دلتنگ
"بانوی من" خطابت میکند
"مرد رویاهایت "میشود
می شوی آرام جانش
می شود دار وندارت
خدا رو شکر می کنی برای بودنش

سال تحویل

سین‌ها را که چیدم 
عکس انداختم با تنهایی خودم که بی تو 
که چند سال از آن همه ای کاش‌ها گذشت
و کنار هم نبودیم هرگز 
و سال تحویل بشود یا نه ؟
از من روسری‌های آبی در سفره تو باد می‌خورند
از تو 
ماهی‌هایی که ناگزیر قفس را پذیرفته‌اند
سفره را چیده‌ام 
کنار خودم 
کنار خودت 
و خیلی‌ها باید کسی کنارشان باشد که نیست ..
نیست که نباید بوده باشد
نیست که سفره همیشه بفهمد بزرگترین تحولش تیر خورده است
نیست که نیست
و گشتن بی‌فایده نبود 
زیراکه خاطرات ما 
کنار ما پنهانی نشستند ..
برای دیگری چای دم کردند 
روی هم را بوسیدند 
که سال خوبی آغاز شده باشد !