کافی ست انار دلت ترک بخورد

تنهایی تو را

دست های من تاب نمی آورد

"کافی ست انار دلت ترک بخورد"

دانه دانه هاش

بریزد در دهان من

تا سرخی صدای خنده هام

رنگ تو باشد

خودت را از آغوش من نگیر

آقای من!

دنیا در دستان توست

که آغاز می شود.


عباس معروفی

حضورت همچون معمای حل ناشدنی‌ست...

حضورت همچون معمای حل ناشدنی‌ست...

تو آنقدر ساده و راحت آمدی که من شیفته صداقت و سادگی‌ات شدم،

نمی‌خواهم به این زودی ها از دستت بدهم،

مرا تنها  نگذار! کاش می شد قایق خسته جسمم در ساحل وجودت آرام گیرد..

و من می توانستم کوله بار سنگین دردهایم را در بیراهه‌های بیقراری،

آنجا که دست هیچ آدمی زادی به آن نرسدرها کنم..

  و مجبور نبودیم در میانه راه، دیوار سرد جدایی را پیش رو ببینیم.

کاش تا آخر راه دل به جاده می سپردیم

آیا طاقت می‌آورم این همه خاطره را رها کنم

و آیا تو می توانی با بی‌احساس ترین احساسها رها شوی!؟

 و آیا از این مرداب و پهن دشت وسیع به سلامت خواهیم گذشت؟؟؟

مثل سایه، مثل رویا...