دیگر، هرگز به آغوشت باز نمی گردم

باید می دانستم
عشق مرداب نیست
و آغوش
زمین‌گیرت نمی کند

دوست دارم
دوباره
دستم را که دراز می کنم
آسمان توی مشتم باشد
شب‌ها ستاره بچینم
دلم که گرفت
با گنجشک‌ها پرواز کنم

تو شاید به این حرفها بخندی
اما قلبم گواهی می دهد
عشق یعنی همین

دیگر، هرگز

به آغوشت باز نمی گردم



گیلدا ایازی

نمی‌گویم دوستت می‌دارم

نمی‌گویم دوستت می‌دارم
عشق ِ به تو
اعتراف سنگینی‌ست
در روزگار ِ عدم ِ قطعیت

لیلی ِ تو بودن
متهم‌ام می‌کند
به چشم‌های ِ سیاهی که نداشته‌ام

می‌نویسم دوستت می‌دارم و
قایم‌اش می‌کنم...
تو به درد زندگی نمی‌خوری
تو را باید نوشت و گذاشت
وسط ِ همان شعرها و قصه‌هایی

که ازشان آمده‌ای...



مریم ملک دار

برای ستایش تو بهشت جای حقیری ست

مگر نمی‌گویند که هر آدمی
یک بار عاشق می‌شود ؟
پس چرا هر صبح که چشم‌هات را باز می‌کنی
دل می‌بازم باز ؟
چرا هربار که از کنارم می‌گذری
نفست می‌کشم باز ؟
چرا هربار که می‌خندی
در آغوشت در به در می‌شوم باز ؟
چرا هر بار که تنت را کشف می‌کنم
تکه‌های لباسم بال درمی‌آورند باز ؟
گل قشنگم
برای ستایش تو
بهشت جای حقیری ست
با همین دست‌های بی‌قرار
به خدا می‌رسانمت.


عباس معروفی

رنگ عشق

در و دیوار دنیا رنگی است

رنگ عشق ...

خدا جهان را رنگ کرده است

رنگ عشق ...

و این رنگ، همیشه تازه است و هرگز خشک نخواهد شد

از هر طرف که بگذری لباست به گوشه ای خواهد گرفت و رنگی خواهی شد

اما کاش چندان هم محتاط نباشی !

شاد باش و بی پروا بگذر ...

که خدا کسی را دوست تر دارد

که لباسش رنگی تر است!


   عرفان نظرآهاری

تو به دست‌های من فکر کن

تو به دست‌های من فکر کن
من به تنت
هرجا که باشم
دست‌هام گُر می‌گیرد
شعله‌ور می‌شود

تو به چشم‌های من فکر کن
من به راه رفتنت
هرجای این دنیا باشی
می‌آیی
نارنجی من
سراسیمه و خندان می‌آیی

تو به خورشید فکر کن
من به ماه
زمانی می‌رسد که هر دو در یک آسمان ایستاده‌اند
روبروی هم

به شبی فکر کن
که نه ماه دارد ، نه خورشید
تو را دارد.



عباس معروفی




 

آرامم

آرامم!
دارم به‌خیالِ تو راه می‌روم
به‌حالِ تو قدم می‌زنم

آرامم!...
دارم برایِ تو چای می‌ریزم
کم رنگ وُ
استکان باریک
پر رنگ وُ
شکسته قلم

آرامم!
دارم برایِ تو خواب می‌بینم
خوابی خوب
خوابی خوش
خوابی پر از چشم‌هایِ قشنگِ تو!
صدایِ جانَ‌م گفتنِ تووُ
برایِ تو مُردنِ،
من!

آرامم،
به‌خوابی پراز خیلی دوستت دارم!
پر از کجا بودی
پر از سلام، دلم برایِ تو تنگ شده است
دارم برایِ تو خواب می‌بینم


آرامم!
کنارِ تو حرف می‌زنم
چای می‌ریزم
تنَ‌ت را بو می‌کنم وُ
لبت را می‌بوسم
دستت را می‌گیرم و به‌سمتِ پاییز قدم می‌زنم وُ
دل، به‌دریا می‌زنم

وَ به تو سلام می‌کنم
سلام علاقه‌یِ خوبم
علاقه‌ جانِ من
من به خیالِ تو
آرامم.

می‌دانی؛

من سال‌هاست به دوست داشتنِ تو آرامم.



افشین صالحی

وعده دیدار

آه ، ای عشق تو در جان و تن من جاری

دلم آن سوی زمان

با تو آیا دارد

ــ وعده ی دیداری ؟

 

ــ چه شنیدم ؟

تو چه گفتی ؟

ــ آری ؟!



حمید مصدق



تمام اتاق بوی تو را گرفته است

تمام اتاق بوی تو را گرفته است
زیر سیگاری را
خالی می کنم
می شورم
اما هنوز هم دهانش
بوی آخرین بوسه را می دهد

پنجره را باز میکنم
پرده عطر تو را در اتاق دور می زند
و من آغوش تو را بیرون می آورم و
با دگمه هایش
فال می گبرم
می آید
نمی آید
می آید
نمی آید
اگر دگمه ی افتاده ی یقه ات را دوخته بودم

حتما می آمدی !


سمانه سوادی

دلم انگار تو را می‌خواهد

دلم یک آغوش بیغربت میخواهد

یک آغوش پر سلام ، پر نوازش

یک آغوش آرام و نجیب ، بیبهانه

یک آغوش عاشقانه ، پر ترانه

دلم یک بغل خالیاز قانون طبیعت

یک بغل برای تعبیر خواب من

یک آغوش بیرنگ ، بینیرنگ

یک آغوش پر فریاد از عشق من

دلم یک دل گرم برای حرفهای من

دلم یک کلام حرف برای دل من

دلم یک آغوش پر نوازش ؛

دلم انگار تو را میخواهد

دلم انگار تو را میخواهد....



نیکی فیروز کوهی

دلفین های آبی


هر صبح

از خواب می پرم

عجله می کنم

دلفین های آبی را بـه موهایم می زنـم

جای ِ لب هایت را بـر لب هایم صـورتی می کنـم

مـیـز را می چینم

صدایـت می زنـم

بعـد بـه یـاد می آورم

از پـاییز بـه بعد

دیگر نبوده ای و من

هر صبح از خواب پریده ام

عجله کرده ام

دلفین هـای ِ آبی را بـه مـوهایم زده ام

جای ِ لب هایت را بـر لـب هایـم صورتی کـرده ام

میز را چیده ام و بعد

صدایت زده ام...


روجا چمنکار