-
زن ها گاهی
چهارشنبه 5 آذرماه سال 1393 21:21
زنها گاهی تمامی ِ دنیایشان را میان ِ چاردیـواری ِ آغوش یک مرد جستجو می کنند زنی که خنده ها و گریه هایش؛ ناز و بهانه هایش همه و همه، تنها آغوش ِ خالص ِ مردانه ات را می خواهد که مبادا برای لحظه ای دست از مردانگی ات برداری! زنها گاهی دلتنگی هایشان را بی صدا فریاد می زنند که اگر دلتنگی هایشان درمان نشود ... زندگی هرچقدر...
-
امنیت یعنی تو
چهارشنبه 5 آذرماه سال 1393 21:14
آقای خاص من،امنیت یعنی تو... امنیت یعنی محکم دستت را گرفتن... با دیوانگی هابت زندگی کردن... احساس مردانه ات رافهمیدن... دستت را که می گیرم... صورتت را که می بوسم... می دانم ناب تر از دستهای تو دستی نیست..، می دانم ماندنی تر از نگاه تو چشمی نیست... می دانم برای بوسه هایم مرز نمی گذاری... برای خنده هایم می خندی... برای...
-
قهر نکن عزیزم
چهارشنبه 5 آذرماه سال 1393 21:04
قهر نکن عزیزم! همیشه که عشق پشت پنجره هامان سوت نمی زند گاهی هم باد شکوفه های آلوچه را می لرزاند دنیا همیشه قشنگ نیست پاشو عزیزم! برایت یک سبد ،گل ِ نرگس آورده ام با قصه ی آدم ها روی پل آدم ها روی پل راه می روند آدم ها روی پل می ترسند آدمها روی پل می میرند
-
تو را به اندازه نفسم دوست دارم
پنجشنبه 10 مهرماه سال 1393 11:48
نمی دانم تو را به اندازهی نفسم دوست دارم یا نفسم را به اندازهی تو!؟ نمی دانم .. چون تو را دوست دارم نفس می کشم یا نفس می کشم که تو را دوست بدارم!؟ نمی دانم .. زندگیام تکرار دوست داشتن توست، یا تکرار دوست داشتن تو، زندگی ام ! تنها می دانم: که دوست داشتنت لحظه، لحظه، لحظهی زندگی ام را می سازد و عشقت ذره، ذره، ذره ی...
-
دوست داشتنت را به من بسپار
پنجشنبه 26 تیرماه سال 1393 22:52
یک روز ترا از عمق قصه های هزار و یک شب بیرون می کشم و به آرامی پای فنجان قهوه ام می نشانم به تو می آموزم که چگونه از بعیدترین روزن قلبم وارد شوی و در بهترین نقطه ی آن ساکن! آنگاه تو را پنهان می کنم پشت کوهی از تشبیه های شاعرانه پشت انبوهی از قصه های عاشقانه پشت غزل و قصیده پشت کنایه و ایهام چنان که هیچ چشم پرسشگری تو...
-
مرز تنهایی
سهشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1393 13:34
مرزها تنها میتوانند، لبها را از هم دور نگه دارند! نسیمی که هرشب موهایت را بر پیشانیت میریزد؛ باد پریشانیست که از انگشتان من گذشته است . . . " علیرضا عباسی"
-
دوست داشتن آدم ها
سهشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1393 13:28
دوست داشتن آدم ها را می توان از توجه آنها فهمید وگرنه حرف را که همه می توانند بزنند ... "پائولو کوئلیو"
-
چشمان تو
پنجشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1393 02:07
چشمان تو معنای تمام جمله های ناتمامی ست که عاشقان جهان دستپاچه در لحظه دیدار فراموشی گرفتند و از گفتار بازماندند... کاش می توانستم ای کاش خودم را در چشم های تو حلق آویز کنم! "عباس معروفی"
-
همین که هستی
پنجشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1393 02:05
همین که هستی همین که لابلای کلماتم نَفَس می کشی راه می روی در آغوشم می گیری همین که پناه ِ واژه هایم شده ای همین که سایه ات هست همین که کلماتم از بی "تو"یی یتیم نشده اند کافیست برای یک عمر آرامش؛ باش حتی همین قدر دور حتی همین قدر دست نیافتنی...
-
وقتی که تو نیستی
پنجشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1393 01:55
وقتی که تو نیستی من حُزن هزار آسمانِ بی اردیبهشت را گریه می کنم فنجانی قهوه در سایه های پسین، عاشق شدن در دی ماه مردن به وقتِ شهریور وقتی که تو نیستی هزار کودک گمشده در نهان من لای لای مادرانه تو را می طلبند. "سید علی صالحی"
-
پیش از تو
دوشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1393 22:52
پیش از آنکه تو را ببینند چشم هایم کجا بودند ؟! و پیش از آنکه تو را در آغوش بگیرند دست هایم چه می کردند ؟! پیش از تو هرگز نبوده ام انگار ! که من در تو به دنیا آمدم و تو در سینه ام می رقصی آنجا که هیچ کس تو را نمی بیند و در زیبائی ات یاد می گیرم چگونه شعر بگویم ! پرویز صادقی
-
باید تو را زندگی کرد
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1392 21:12
به این در و آن در می زنم یکی از این درها رو به آغوش تو باز شود شاید و سرانگشتانم تنت را نت به نت بنوازند باید هیزم بر آتش ِ نابودی ام نینداز من آب از سرم گذشته است ! در به در ات می شوم گور به گور اما نمی شوم برای مُردن فرصت زیاد است باید تو را زندگی کرد. مهدیه لطیفی
-
دوست داشتن تو
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1392 21:07
دوست داشتنت، اندازه ندارد! پایان ندارد ! گویی بایستی بر ساحل اقیانوس و موج های کوچک و بزرگ مکرر را بی انتها، بشماری ... سید علی صالحی
-
رستاخیز
جمعه 11 بهمنماه سال 1392 11:30
من تمامی ِ مردگان بودم : مرده ی پرندگانی که می خوانند و خاموش اند، مرده ی زیبا ترین جانوران بر خاک و در آب مرده ی آدمیان همه از بد و خوب .. . من آنجا بودم در گذشته بی سرود . با من رازی نبود نه تبسمی نه حسرتی . به مهر مرا بی گاه در خواب دیدی و با تو بیدار شدم ... احمد شاملو
-
وقتی که دوست ات دارم !
جمعه 4 بهمنماه سال 1392 10:28
وقتی که دوست ات دارم گوئی در یک روز سرد زمستانی دست های تو را می پوشم گوشۀ حوصله ام ساکت می نشینم به قطره های باران گوش می سپارم و به شعله های عشق تو می نگرم و در جیرجیر ِ بی تعجیل ِ واقعیّتی آرام چون رقص نرگس های زرد در نفس برکه های سبز در صندلی احساس عاشقانه ام چشمان تو را تاب می خورم وقتی که دوست ات دارم گرم و شرجی...
-
این روزها
چهارشنبه 25 دیماه سال 1392 16:11
این روزها هر جا که باشم تو را حس می کنم عطرت تمام خلوتم را پر کرده و بی شرمانه تا رختخوابم هم پیش آمده آنجا که خیال انگشتانت لای موهایم خطوط خاطره رسم می کند و مرا به رویایی ترین خوابها فرا می خواند خواب هایی که بی خیال فرسنگ ها ف ا ص ل ه تو را کنار من می نشاند و به من فرصت تماشا می دهد این روزها به آخرین ها می اندیشم...
-
چشمت را ببند ببوسمت
چهارشنبه 25 دیماه سال 1392 16:08
چشمت را ببند ببوسمت بعد از آن سالها ... که بیهوده رفتند بی آنکه من هر صبح چرخ بزنم در اتاقت... میان آن همه کاغذ سنبل ها را روی میز بگذارم بی آنکه بنشینم روبه رویت قصه هایت را بخوانی... دنیا مال من شود چشمت را ببند برگردم دستانم را بکشم روی شیشه ها بگویم: شکوفه های پشت پنجره چقدر بزرگ شده اند ... چقدر باران و بهار به...
-
یکشب
چهارشنبه 11 دیماه سال 1392 16:44
یکشب؛ به دستهایت خواهم رسید از آن آغوش خواهم ساخت و خود را، در آغوشِ تــو خواهم دید یکشب، به موهایت خواهم رسید از آن تا خدا بالا خواهم رفت به لبهایت، و از آن بوسه خواهم چید به لبهایت خواهم رسید وُ بوسه خواهم چید و لبخند خواهم دید! یک شب، به تــو خواهم رسید به شبها ...به روزها ... بهخوابهایـت میدانم ...میدانم...
-
آن یک نفر تو نبودی!
چهارشنبه 11 دیماه سال 1392 14:47
ما یک نفر بودیم وآن یک نفر تو بودی..... ازما یک نفر، یکی عاشق بود، و آن یک نفر تـــــو نبودی..... کامران رسول زاده
-
غمگین ترین شادی دنیاست!
چهارشنبه 11 دیماه سال 1392 14:43
زن بـــودن غمگین ترین شادی دنیاست! و نمـــی دانی من به خاطــر تو ... چقـــدر به اشکـــهایم لبخند زده ام!! سمانه سوادی
-
دیگر، هرگز به آغوشت باز نمی گردم
شنبه 7 دیماه سال 1392 18:03
باید می دانستم عشق مرداب نیست و آغوش زمینگیرت نمی کند دوست دارم دوباره دستم را که دراز می کنم آسمان توی مشتم باشد شبها ستاره بچینم دلم که گرفت با گنجشکها پرواز کنم تو شاید به این حرفها بخندی اما قلبم گواهی می دهد عشق یعنی همین دیگر، هرگز به آغوشت باز نمی گردم گیلدا ایازی
-
نمیگویم دوستت میدارم
شنبه 7 دیماه سال 1392 17:57
نمیگویم دوستت میدارم عشق ِ به تو اعتراف سنگینیست در روزگار ِ عدم ِ قطعیت لیلی ِ تو بودن متهمام میکند به چشمهای ِ سیاهی که نداشتهام مینویسم دوستت میدارم و قایماش میکنم ... تو به درد زندگی نمیخوری تو را باید نوشت و گذاشت وسط ِ همان شعرها و قصههایی که ازشان آمدهای... مریم ملک دار
-
برای ستایش تو بهشت جای حقیری ست
شنبه 7 دیماه سال 1392 17:49
مگر نمیگویند که هر آدمی یک بار عاشق میشود ؟ پس چرا هر صبح که چشمهات را باز میکنی دل میبازم باز ؟ چرا هربار که از کنارم میگذری نفست میکشم باز ؟ چرا هربار که میخندی در آغوشت در به در میشوم باز ؟ چرا هر بار که تنت را کشف میکنم تکههای لباسم بال درمیآورند باز ؟ گل قشنگم برای ستایش تو بهشت جای حقیری ست با همین...
-
رنگ عشق
سهشنبه 3 دیماه سال 1392 00:59
در و دیوار دنیا رنگی است رنگ عشق ... خدا جهان را رنگ کرده است رنگ عشق ... و این رنگ، همیشه تازه است و هرگز خشک نخواهد شد از هر طرف که بگذری لباست به گوشه ای خواهد گرفت و رنگی خواهی شد اما کاش چندان هم محتاط نباشی ! شاد باش و بی پروا بگذر ... که خدا کسی را دوست تر دارد که لباسش رنگی تر است ! عرفان نظرآهاری
-
تو به دستهای من فکر کن
یکشنبه 24 آذرماه سال 1392 01:19
تو به دستهای من فکر کن من به تنت هرجا که باشم دستهام گُر میگیرد شعلهور میشود تو به چشمهای من فکر کن من به راه رفتنت هرجای این دنیا باشی میآیی نارنجی من سراسیمه و خندان میآیی تو به خورشید فکر کن من به ماه زمانی میرسد که هر دو در یک آسمان ایستادهاند روبروی هم به شبی فکر کن که نه ماه دارد ، نه خورشید تو را دارد...
-
آرامم
شنبه 23 آذرماه سال 1392 23:19
آرامم ! دارم بهخیالِ تو راه میروم بهحالِ تو قدم میزنم آرامم !... دارم برایِ تو چای میریزم کم رنگ وُ استکان باریک پر رنگ وُ شکسته قلم آرامم ! دارم برایِ تو خواب میبینم خوابی خوب خوابی خوش خوابی پر از چشمهایِ قشنگِ تو ! صدایِ جانَم گفتنِ تووُ برایِ تو مُردنِ، من ! آرامم، بهخوابی پراز خیلی دوستت دارم ! پر از کجا...
-
وعده دیدار
شنبه 23 آذرماه سال 1392 23:06
آه ، ای عشق تو در جان و تن من جاری دلم آن سوی زمان با تو آیا دارد ــ وعده ی دیداری ؟ ــ چه شنیدم ؟ تو چه گفتی ؟ ــ آری ؟! حمید مصدق
-
تمام اتاق بوی تو را گرفته است
شنبه 23 آذرماه سال 1392 22:56
تمام اتاق بوی تو را گرفته است زیر سیگاری را خالی می کنم می شورم اما هنوز هم دهانش بوی آخرین بوسه را می دهد پنجره را باز میکنم پرده عطر تو را در اتاق دور می زند و من آغوش تو را بیرون می آورم و با دگمه هایش فال می گبرم می آید نمی آید می آید نمی آید اگر دگمه ی افتاده ی یقه ات را دوخته بودم حتما می آمدی ! سمانه سوادی
-
دلم انگار تو را میخواهد
شنبه 23 آذرماه سال 1392 22:41
دلم یک آغوش بی غربت می خواهد یک آغوش پر سلام ، پر نوازش یک آغوش آرام و نجیب ، بی بهانه یک آغوش عاشقانه ، پر ترانه دلم یک بغل خالی از قانون طبیعت یک بغل برای تعبیر خواب من یک آغوش بیرنگ ، بی نیرنگ یک آغوش پر فریاد از عشق من دلم یک دل گرم برای حرفهای من دلم یک کلام حرف برای دل من دلم یک آغوش پر نوازش ؛ دلم...
-
دلفین های آبی
پنجشنبه 21 آذرماه سال 1392 19:37
هر صبح از خواب می پرم عجله می کنم دلفین های آبی را بـه موهایم می زنـم جای ِ لب هایت را بـر لب هایم صـورتی می کنـم مـیـز را می چینم صدایـت می زنـم بعـد بـه یـاد می آورم از پـاییز بـه بعد دیگر نبوده ای و من هر صبح از خواب پریده ام عجله کرده ام دلفین هـای ِ آبی را بـه مـوهایم زده ام جای ِ لب هایت را بـر لـب هایـم صورتی...